سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ خوب

صفحه خانگی پارسی یار درباره

همیشه خوبیهای دیگران را مدنظر قرار دهیم

همیشه خوبی‌های دیگران را
مدنظر قرار دهیم

 

رفتارهای انسانی نشان می‌دهد که مردم وقتی از کسی ضربه می‌بینند، پیوسته در جستجوی انتقامند. غرور و اعتماد به نفسمان لطمه دیده است. انتظارات و رویاهایمان نابود شده‌اند. چیزی که برایمان بسیار ارزشمند است را از دست داده‌ایم. به همین دلیل است که می‌خواهیم تلافی و جبران همه این صدمات را در بیاوریم.
موانع دیگری هم بر سر راه گذشت و بخشایش ما وجود دارد.
افکار و عقایدی به طور خودکار جلوی گذشت کردن ما را می‌گیرند. به خودمان می‌گوییم، "او را نمی‌بخشم چون او هیچگاه مسوولیت کارهایی که انجام داده است را نمی‌پذیرد." یا "فقط افراد ضعیف گذشت می‌کنند."
برای این رفتارهایمان همیشه توجیهاتی نیز داریم. وقتی کسی به ما صدمه‌ای می‌زند، ما برای رفتار آن فرد دنبال یک سری توجیهات هستیم. اما اگر خودمان کاری اشتباه که به کسی صدمه می‌زند انجام دهیم، برای رفتار خودمان هم باز دنبال توجیه هستیم. در اینگونه موارد به هر نحوی که شده تقصیر را از گردن خودمان می‌اندازیم و خود را بی‌گناه جلوه می‌دهیم.
مهم است که بدانیم پذیرفتن و فهمیدن اشتباهات هرگز سبب نمی‌شود، که فرد صدمه دیده آسوده شود. بخشیدن کسی و گذشت کردن هرگز نتایج کار اشتباه آن‌ها را از بین نمی‌برد. هدف این است که گذشت کردن بیشتر مورد توجه افراد قرار گیرد و انسان‌ها اشتباهاتشان را راحت‌تر بپذیرند. برای این کار باید به جای اینکه در مورد شخصیت و قصدشان قضاوت‌های خشن و ناعادلانه انجام دهیم، همیشه خوبی‌های دیگران را مد نظر قرار دهیم.


نکاتی درباره رشد و پیشرفت فردی

نکاتی درباره رشد و پیشرفت فردی

این روزها اصطلاحات رشد فردی، پیشرفت فردی و کمک به خود خیلی باب شده است. خیلی از کتابها و وب سایت ها را بر مبنای این موضوعات می بینیم. به نظر میرسد که مردم برای پیدا کردن راه حلی برای مشکلاتشان به درون خود رجوع می کنند. و برای این منظور به دنبال اطلاعات، تکنیک ها، کارگاه های آموزشی و سخنرانی هایی هستند که راه آنرا نشانشان دهد. مردم فهمیده اند که رشد و پیشرفت فردی کیفیت زندگی آنها را بالا می برد.
ذهن ناخودآگاه یکی از کلیدهای رشد و پیشرفت فردی است. با تغییر محتویات ذهن ناخودآگاه می توانید عادات و رفتارهایتان را تغییر دهید. اینکار از طریق تجسم سازی، استفاده از عبارات تاییدی، مدیتیشن و بررسی رفتارها و عادت ها میسر است.
فرایند تغییر درونی نیاز به کار و تلاش درونی دارد. خواندن فقط کافی نیست، باید آنچه خوانده اید را تمرین کنید و این نیازمند زمان و تلاش است. چیزی به اسم پیشرفت فردی فوری وجود ندارد. هر تغییر درونی زمان می برد و برای آن باید انگیزه، تمایل، جاه طلبی، پشتکار و فداکاری داشته باشید. مقاومتهای درونی و بیرونی را هم باید مد نظر قرار دهید. با شروع هر برنامه رشد فردی اکثر افراد معمولاً با مقاومت های درونی مواجه می شوند که از عادات قدیمی و ذهن ناخودآگاه آنها سرچشمه می گیرد. این مقاومت ها ممکن است از افراد دور و بر آنها نیز باشد.
میل به تغییر، ساختن عادت های تازه و رشد باید آنقدر نیرومند باشد تا بتواند بر تنبلی، میل به دست کشیدن از کار، یا مسخره کردن ها و مقاومت های خانواده، دوستان و همکاران غلبه کند.
اجازه بدهید چیزی درمورد خودم بگویم. من از سنین پایین روی تکنیک های پیشرفت و رشد فردی کار می کردم و آن را منبعی از قدرت درونی، شادی و راهی برای بهتر زندگی کردن می دانستم. یکی از مفیدترین تکنیک هایی که کشف کردم تکنیکی بسیار ساده اما بسیار موثر بود. در این تکنیک به رفتارها و اعمال مردم در موقعیت های مختلف نگاه میکنی و بعد به درون خود نگاه می کنی تا ببینی خودت هم در یک موقعیت مشابه به همان صورت رفتار می کنی یا نه.
وقتی کسانی را می دیدم که خصوصیاتی داشتند که دوست نداشتم، خودم را آزمایش می کردم تا ببینم من هم آن خصوصیات را دارم یا نه. اگر داشتم، در ذهنم یک رفتار دیگر را تجسم می کردم. در چشم ذهنم خودم را می دیدم که خلاف آن خصوصیت را دارم. خودم را در موقعیت هایی تجسم می کردم که آن رفتار جدید را از خود نشان می دهم.
زمانیکه با خصوصیاتی روبه رو می شدم که دوست داشتم، درمورد فواید و مزیت های آن و اهمیتشان در زندگی خودم فکر میکردم. اینجا هم از تجسم سازی و عبارات تاییدی استفاده کرده و سعی می کردم که در زندگی همانطور رفتار کنم.
به این طریق بود که از رفتارها و اعمال مردم اطرافم، در محل کار، خانه، خیابان، و هر جای دیگر بهره های زیادی نصیبم شد. اینکار هیچوقت با هدف قضاوت کردن درمورد آنها یا بهره کشی از آنها نبوده بلکه برای یاد گرفتن نحوه بهتر رفتار و عمل بوده است. این فرایند فایده دیگری هم داشت. علم من را درمورد افکاری که بر رفتار و اعمال مردم تاثیر می کند بالا برد.

شما چطور می توانید از این تکنیک برای رشد و پیشرفت فردی خود استفاده کنید؟

?) به اطراف خود نگاه کنید و ببینید مردم در موقعیت های مختلف چطور رفتار و عمل می کنند. به افرادیکه در محل کار، خانه، سوپرمارکت، در اتوبوس، تاکسی یا در خیابان می بینید دقت کنید. حتی می توانید به افرادیکه در تلویزیون با آنها مصاحبه میشود یا در فیلم ها می بینید هم فایده ببرید.

?) ببینید مردم چطور حرف می زنند، چطور راه می روند، چطور واکنش می دهند و درنتیجه آن سایر افراد چطور با آنها برخورد می کنند.

?) به نحوه استفاده افراد از صدای خود و واکنش آنها به صدای دیگران دقت کنید. ببینید وقتی دیگران داد می زنند یا نرم و آرام صحبت می کنند شما چه احساسی پیدا می کنید. ببینید وقتی افراد عصبانی می شوند، ناراحت می شوند یا برعکس شاد و آرام هستند چه اتفاقی می افتد.

?) اگر چیزی که مشاهده می کنید را دوست ندارید، ببینید چرا و چطور آن را دوست ندارید و بعد رفتار خودتان را بررسی کنید تا ببینید شما هم همانطور رفتار می کنید یا خیر. با خود صادق و بیطرف باشید.

?) اگر متوجه شدید که شما هم بعضی از این رفتارهای نامطلوب را دارید، هر از گاهی به خودتان گوشزد کنید، آنوقت هر بار که چنین رفتاری نشان می دهید کاملاً از آن آگاهید و تمام تلاشتان را می کنید که چنین رفتاری از شما سر نزند.

?)در ذهنتان تجسم کنید که دوست دارید چطور برخورد کنید. چندین بار در طول روز آنرا تکرار کنید.

?)وقتی با رفتار و عملی روبه رو شدید که دوست داشتید، سعی کنید به همان صورت رفتار کنید. اینجا هم چندین بار در طول روز آن صحنه را در ذهنتان تجسم کنید.

?) همچنین می توانید برخی از عادت های سابقتان را کنار گذاشته و عادت ها و رفتارهای جدیدی اتخاذ کنید. مداوم تغییراتی که باید انجام دهید را به خودتان یادآور شوید و برحسب آن رفتار کنید. هربار که دیدید مطابق آن عادت قدیمی رفتار کرده اید، تصمیمتان برای تغییر و بهبودی را به یاد بیاورید و بنابر آن رفتار کنید.

?) اگر زود نتیجه نگرفتید، ناامید و خسته نشوید. مهم نیست که چند بار شکست بخورید یا فراموش کنید که آنطور دلخواهتان رفتار کنید. پشتکار داشته باشید و هیچوقت از تلاش دست نکشید و خواهید دید که چطور خودتان و زندگیتان کم کم تغییر میکنید.


ده کلید برای تقویت روحیه

‌ ده کلید برای تقویت روحیه

1‌) خود را بشناسید: امروزه پیشنهاد سقراط که در قرن پنجم قبل از میلاد در آن متنی بر خودشناسی ارائه شد به قوت خود پا برجاست.‌ اهداف، احساسات و محدودیت های خویش را بشناسید و با آرامش با آنها برخورد نمایید. خواه از طریق مطالعه، خواه از طریق اندیشیدن و تفکر. سعی نمایید بعضی از راه‌هایی که باعث شناخت شما از خودتان و اینکه چه چیزهایی شما را خوشحال می‌کند، پیدا کنید.‌ چنانچه به این توصیه عمل کنید، بهتر قادر به کنترل زندگی و مشکلات پیش روی خود خواهید بود.‌

‌ 2) به خودتان ارزش بدهید و به خود اعتماد داشته باشید:
‌ ممکن است سخت به نظر برسد اما سعی کنید رفتارتان گویای این باشد که از خودتان مواظبت می‌کنید.‌ حتی اگر همیشه احساس عدم اطمینان می‌کنید، برخورد و رفتار مثبت را به دنیای اطراف هدیه دهید. برخورد مردم با شما، متاثر از رفتار و پوشش شماست. ‌بنابراین خود ارزشی و خود اعتمادی را به نمایش بگذارید تا احترام را برای شما به ارمغان آورد.‌

3) بیش از حد توانتان کار نکنید:
همه ما با سخت کوشی، خواهان تامین امنیت و رفاه خانواده مان هستیم. اما مهم این است که تعادل را در زندگی حفظ کنیم.‌ معمولا آن چه از نظر مالی دنبال می‌کنیم با آن چه که تحقق می‌یابد یکسان نیست. اگر برای شما تامین معاش مهم‌تر از صرف وقت با عزیزان یا لذت بردن از زندگی است، بهتر است در تعیین اولویت ها بازنگری کنید. سعی کنید برقراری تعادل را از کسی که بین زندگی شغلی و خانوادگی اش این توازن را ایجاد کرده، بیاموزید یا اینکه با خانواده یا دوستانتان راجع به تاثیرات شغلی تان بر روی آن ها صحبت کنید.‌

4) از افراد منفی دوری کنید:
از ارتباط مسموم که در شما احساس ناراحتی، عصبانیت یا ناامنی ایجاد می‌کند، اجتناب کنید. ممکن است سخت به نظر آید اما ارتباط خویش را باکسانی که برای شما افسردگی به ارمغان می‌آورند به حداقل برسانید؛ کسانی که اکثرا محبت‌های دریافتی را بدون پاسخ می‌گذارند و یا کسانی که دائما از شما انتقاد می‌کنند.‌ صداقت سخنان چنین افرادی را مورد ارزیابی قرار دهید تا ببینید که میزان حقایق موجود در سخنانشان تا چه حد بر اساس ارتباط مثبت و خوشبینانه است. اگر کسانی شما را تحت فشار روانی قرار می‌دهند صریحا از آنها بخواهید شما را رها نمایند.‌

‌ 5) مثبت فکر کنید:
سعی کنید از حداکثر توانایی هایتان استفاده کنید و به قدرت خویش اتکا نمایید. علایق شخصی تان را با مطالعه و گذراندن کلاس‌ها توسعه دهید.‌علایق جدید را امتحان کنید و شکست هایتان را به کار گیرید. همه ما بخشی از اوقاتمان را از دست داده ایم اما افراد موفق از شکست هایشان درس آموخته اند و مغلوب شکست شان نشده اند.‌اگر شما توانایی هایتان را به خوبی توسعه دهید و نقش مثبتی داشته باشید واقعا قادر به تغییر موقعیت های منفی به موقعیت های مثبت خواهید بود.‌

6) ورزش ورزش ورزش:
یک رژیم غذایی مناسب و قدری فعالیت بدنی روزانه اعم از اینکه پیاده روی آرام باشد یا کار بیرون، فشار و اضطراب را تخفیف می‌دهد و روحیه را شاداب نگه می‌دارد.‌ ورزش و تمرینات بدنی، افراد را از احساس برتری طلبی رهایی و توانایی های سرکوب شده ذهن را ترقی می‌دهد. همین امر منجر به جلوگیری از افسردگی می‌شود. برای اشخاص متفاوت، ورزش‌های مناسب آنها وجود دارد. تمرینات کششی و یوگا برای تخفیف فشار بسیار مناسبند. البته ورزش بیرون از منزل فواید مضاعفی دارد؛ برای مثال نور آفتاب در بهبود روحیه و تخفیف افسردگی مفید می‌باشد.

‌ 7) بخشی از اوقاتتان را تنها بگذرانید:
لذت از جمع دوستان و تنهایی، دو بخش از زندگی هستند که برای تقویت روحیه بسیار مهم می‌باشند. به عنوان مثال، علاوه بر گذراندن دقایقی در حمام، گوش دادن به موسیقی یا بیرون رفتن از منزل به قصد لذت بردن از طبیعت، زمانی را هم برای لذت بردن از تنهایی خویش صرف کنید. ‌چنانچه این امر را سخت یافتید، ممکن است با توسل به اجتماع از مشارکت در موضوعات مهم دوری کنید.‌

8) به دیگران کمک کنید و اجازه دهید دیگران هم به شما کمک کنند‌:
وقتی مشکلاتتان طاقت فرسا به نظر می‌رسند، نشان دهید که کمک دیگران می‌تواند اضطراب و دلواپسی شما را برطرف کند، بنابراین مشکلاتتان را کاملا در منظر دیگران قرار دهید. کمک بلاعوض در مسائل اجتماعی یا کمک به دوستان نیز می‌تواند به سود شما تمام شود. ‌اگر در مقابل کمکی که دریافت کرده‌اید به همان میزان به دیگران مساعدت نمایید دامنه مناسبی از دوستان و اقوامی را بسط داده‌اید که شریک اوقات خوش شما و مددکاران زمان تنگی و سختی تان می‌باشند.‌

9‌) ارتباط و مراودات:
با روشی روشن و در عین حال همراه با آرامش و متانت، احساساتتان را به خانواده و دوستان بیان کنید و با دقت کامل به جواب آن ها گوش فرا دهید. هرگز خود را تحت فشاری که ناشی از عدم بیان احساساتتان است قرار ندهید. چرا که این فشار، انفجار ناگهانی در پی خواهد داشت و دیگران بدون کوشش و تلاشی شمارا خواهند ناخت.‌ عصبانیتی را که باعث پریشانی و دانستن نقاط ضعف شما می‌شود، کنترل کنید. هرگز اجازه ندهید دیگران ذهن شما را بخوانند.‌

10) موقع احتیاج، کمک بطلبید:
افرادی را پیدا کنید که هنگام بروز مشکلات بتوانید با آنها مشورت کنید. چنانچه پس از مشورت با دوستانتان و خانواده، مشکلات‌تان همچنان طاقت فرسا جلوه می‌نماید و احساس عدم آرامش می‌کنید، با مشاورینی صحبت کنید که خواهان کمک و یاری به شما هستند. اگر احساس عدم امنیت، نگرانی یا ناراحتی و پریشانی می‌کنید فورا از یک مشاور متخصص کمک بطلبید.
 


داستان زیبای 'شکلات تلخ'

داستان زیبای "شکلات تلخ"

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس ، لبانش می لرزید ، گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو ... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم، بغضش ترکید. قطره های درشت اشکش ، زلال و و بی پروا چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ...
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم ، گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید ، هق هق ، گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم، آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود، با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد، در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین ، ببین منم مامانمو گم کردم ، ولی گریه نمی کنم که ، الان با هم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم ، خب ؟
این را که گفتم ، دلم گرفت ، دلم عجیب گرفت. آدم یاد گم کرده های خودش که می افتد ، عجیب دلش می گیرد. یاد دانه دانه گم کرده های خودم افتادم. پدر بزرگ ، مادربزرگ، پدر ، مادر ، برادر ، خواهر ، عمو ، کودکی هایم ، همکلاسی های تمام سال های پشت میز نشستنم ، غرورم ، امیدم ، عشقم ، زندگی ام
- من اونقدر گم کرده داااارم ، اونقدر زیاااد ، ولی گریه نمی کنم که ، ببین چشمامو ...
دروغ می گفتم ، دلم اندازه تمام وقت هایی که دلم می خواست گریه کنم ، گریه می خواست. حسودی می کردم به دخترک
- تو هم ... تو هم .. مام .. مام .. مامانتو .. گم کردی ؟
آرام تر شد. قطره های اشکش کوچکتر شد. احساس مشترک ، نزدیک ترمان کرد. دست کوچکش را آرام گرفتم توی دستانم. گرمای دستش ، سردی دستانم را نوازش کرد. احساس مشترک ، یک حس خوب که بین من و او یک پل زده بود ، تلخی گم کرده هامان را برای لحظه ای از ذهنمان زدود
- آره گلم ، آره قشنگم ، منم هم مامانمو ، هم یک عالمه چیز و کس دیگه رو با هم گم کردم ، ولی گریه نمی کنم که ...
هق هق اش ایستاد ، سرش را تکان داد ، با دستم ، اشک های روی گونه اش را آهسته پاک کردم
پوست صورتش آنقدر لطیف و نازک بود که یک لحظه از ترس اینکه مبادا صورتش بخراشد ، دستم را کشیدم کنار ...
- گریه نکن دیگه ، خب ؟
- خب ...
زیبا بود ، چشمانش درشت و سیاه با لبانی عنابی و قلوه ای. لطیف بود ، لطیف و نو ، مثل تولد ، مثل گلبرگ های گل ارکیده. گیسوان آشفته و مشکی اش ، بلند و مجعد ...
- اسمت چیه دخترکم ؟
- سارا
- به به ، چه اسم قشنگی ، چه دختر نازی
او بغضش را شکسته بود و گریه اش را کرده بود. او، دستی را یافته بود برای نوازش گونه اش ، و پناهی را جسته بود برای آسودنش. امیدی را پیدا کرده بود برای یافتن گم کرده اش ، و من ، نه بغضم را شکسته بودم ، که اگر می شکستم ، کار هردو تامان خراب میشد و نه دستی یافته بودم و نه امیدی و نه پناهی ...
باید تحمل می کردم ، حداقل تا لحظه ای که مادر این دختر پیدا می شد و بعد باز می خزیدم در پسکوچه ای تنگ و اشک های خودم را با پک های دود ، می فرستادم به آسمان ! باید صبر می کردم
- خب ، کجا مامانتو گم کردی ؟
با ته مانده های هق هقش گفت :
- هم .. هم .. همینجا ..
نگاه کردم به دور و بر ، به آدم ها ، به شلوغی و دود و صداهای درهم و سیاهی های گذران و بی تفاوت ، همه چیز ترسناک بود از این پایین آدم ها ، انگار نه انگار ، می رفتند و می آمدند و می خندیدند و تف بر زمین می انداختند و به هم تنه می زدند. بلند شدم و ایستادم. حالا ، خودم هم شده بودم درست ، عین آدم ها ...
دخترک دستم را محکم در دستش گرفته بود و من ، محکم تر از او ، دست او را
- نمی دونی مامانت از کدوم طرف تر رفت ؟
دوباره بغض گرفتش انگار ، سرش را تکان داد که : نه
منهم نمی دانستم حالا همه چیزمان عین هم شده بود. نه من می دانستم گم کرده هایم کدام سرزمین رفته اند و نه سارا. هر دو مان انگار ، همین الان ، از کره ای دیگر آمده بودیم روی این سیاره گرد و شلوغ
- ببین سارا ، ما هردوتامون فرشته ایم ، من فرشته گنده سبیلو ، توهم فرشته کوچولوی خوشگل. برای اولین بار از لحظه ای آشناییمان ، لبخند زد. یک لبخند کوچک و زیر پوستی ، و چقدر معصومانه و صادقانه و ساده.
قدم زدیم باهم ، قدم زدن مشترک ، همیشه برایم دوست داشتنیست ، آنهم با یک نفر که حس مشترک داری با او ، که دیگر محشر است ، حتی اگر حس مشترک ، گم کردن عزیز ترین چیزها باشد ،
هدفمان یکی بود ، من ، پیدا کردن گم کرده های او و او هم پیدا کردن گم کرده های خودش ...
- آدرس خونه تونو نداری ؟
لبش را ورچید ، ابروهایش را بالا انداخت
- یه نشونه ای یه چیزی ... هیچی یادت نیست ؟
- چرا ، جای خونه مون یه گربه سیاهه که من ازش می ترسم ، با یه آقاهه که .. ام .. ام ... آدامس و شوکولات میفروشه
خنده ام گرفت ، بلند خندیدم ، و بعد خنده ام را کش دادم. آدم یک احساس خوب و شاد که بهش دست میدهد ، باید هی کشش بدهد ، هی عمیقش کند
سارا با تعجب نگاهم می کرد
- بلدی خونه مونو ؟
دستی کشیدم به سرش
- راستش نه ، ولی خونه ما هم همین چیزا رو داره ... هم گربه سیاه ، هم آقاهه آدامس و شوکولات فروش ...
لبخند زد
بیشتر خودش را بمن چسبانید ، یک لحظه احساس عجیب و گرمی توی دلم شکفت
کاش این دخترک ، سارا ، دختر من بود ...
کاش میشد من با دخترم قدم بزنیم توی شهر ، فارغ از دغدغه ها و شلوغی ها ، همه آدم بزرگ ها را مسخره کنیم و قهقهه بزنیم
کاش میشد من و ..
دستم را کشید
- جونم ؟
نگاهش به ویترین یک مغازه مانده بود
- ازون شوکولاتا خیلی دوست دارم
خندیدم
- ای شیطون ، ... ازینا ؟
- اوهوم ...
- منم از اینا دوست دارم ، الان واسه هردومون می خرم ، خب ؟
خندید
- خب ، ازون قرمزاشا ...
- چشم
...
هردو ، فارغ از حس مشترک تلخمان ، شکلات قرمز شیرینمان را می مکیدیم و می رفتیم به یک مقصد نامعلوم. سارا شیرین زبانی می کرد ، انگار یخ های بی اعتمادی و فاصله را همین شکلات ، آب کرده بود
- تازه بابام یک ماشین گنده خوشگل داره ، همش مارو میبره شمال ، دریا ، بازی می کنیم ...
گوش می دادم به صدایش ، و لذتی که می چشیدم ، وصف ناشدنی بود. سارا هم مثل یک شوکولات شیرین ، روحم را تازه کرده بود. ساده ، صادق ، پر از شادی و شور و هیجان ، تازه ، شیرین و دوست داشتنی
- خب .. خب ... که اینطور ، پس یه عالمه بازی هم بلدی ؟
- آآآآآره تازشم ، عروسک بازی ، قایم موشک ، بعدشم امم گرگم به هوا ..
ما دوست شده بودیم. به همین سادگی. سارا یادش رفته بود ، گم کرده ای دارد ، و من هم یادم رفته بود ، گم کرده هایم. چقدر شیرین است وقتی آدم کسی را پیدا می کند که با او ، دردهایش ناچیز می شود و غم هایش فراموش. نفس عمیق می کشیدم و لبخند عمیق تر می زدم و گاهی بیخودی بلند می خندیدم و سارا هم ، بلند ، و مثل من بی دلیل ، می خندید. خوش بودیم با هم ، قد هردومان انگار یکی شده بود ، او کمی بلند تر ، و من کمی کوتاهتر و سایه هامان هم ، همقد هم ، پشت سرمان ، قدم میزدند و می خندیدند
- ااا. ...مااامااانم ....... مامان .. مامان جووووووووون
دستم را رها کرد ، مثل نسیم ، مثل باد
دوید
تا آمدم بفهمم چی شد ، سارا را دیدم در آغوش مادرش !
سفت در آغوش هم ، هر دو گریان و شاد ، هر دو انگار همه دنیا در آغوششان است. مادر ، صورتش سرخ و خیس ، و سارا ، اشک آلود و خندان با نیم نگاهی به من. قدرت تکان خوردن نداشتم انگار
حس بد و و خوبی در درونم جوشیدن گرفته بود. او گم کرده اش را یافته بود و شکلات درون دهان من انگار مزه قهوه تلخ ، گرفته بود ...
نمی دانم چرا ، ولی اندازه او از پیدا کردن گم کرده اش خوشحال نبودم
- ایناهاش ، این آقاهه منو پیدا کرد ، تازه برام شکولات و آدامس خرید ، اینم مامانشو گم کرده ها ... مگه نه ؟
صورت مادر سارا ، روبروی من بود. خیس از اشک و نگرانی ،
- آقا یک دنیا ممنونم ازتون ، به خدا داشتم دیونه میشدم ، فقط یه لحظه دستمو ول کرد ، همش تقصیر خودمه ، آقا من مدیون شمام
- خانوم این چه حرفیه ، سارا خیلی باهوشه ، خودش به این طرف اومد ، قدر دخترتونو بدونین ، یه فرشته اس
سارا خندید
- تو هم فرشته ای ، یه فرشته سبیلو ، خودت گفتی ...
هر سه خندیدیم
خنده من تلخ
خنده سارا شیرین
- به هر حال ممنونم ازتون آقا ، محبتتون رو هیچوقت فراموش می کنم ، سارا ، تشکر کردی از عمو ؟
سارا آمد جلو
- می خوام بوست کنم
خم شدم
لبان عنابی غنچه اش ، آرام نشست روی گونه زبرم
دلم نمی خواست بوسه اش تمام شود
سرم همینطور خم بود که صدایش آمد
- تموم شد دیگه
و باز هر دو خندیدیم
نگاهش کردم ، توی چشمش پر بود از اعتماد و دوست داشتن
- نمی خوای من باهات بیام تا تو هم مامانتو پیدا کنی ؟
لبخند زدم
- نه عزیزم ، خودم تنهایی پیداش می کنم ، همین دور وبراست
- پیداش کنیا
- خب
....
سارا دست مادرش را گرفت
- خدافظ
- آقا بازم ممنونم ازتون ، خدانگهدار
- خواهش می کنم ، خیلی مواظب سارا باشید
- چشم
همینطور قدم به قدم دور شدند ، سارا برایم دست تکان داد ، سرش را برگردانده بود و لبخند می زد
داد زد
- خدافظ عمو سبیلوی بی سبیل
انگار در راه رفتن مادرش بهش گفته بود که این آقاهه که سبیل نداشت که ...
خندیدم
.....
پیچیدم توی کوچه. کوچه ای که بعدش پسکوچه بود. یک لحظه یادم آمد که ای داد بیداد ، آدرسشو نگرفتم که. هراسان دویدم
- سارا .. سار ... ا
کسی نبود ، دویدم. تا انتهای جایی که دیده بودمش
- سارااااااااا
نبود ، نه او ، نه مادرش ، نه سایه شان
....
رسیدم به پسکوچه. بغضم آرام و ساکت شکست. حلقه های دود سیگار ، اشک هایم را می برد به آسمان. سارا مادرش را پیدا کرده بود. و من ، گم کرده ای به تمامی گم کرده هایم افزوده بودم. گم کرده ای که برایم ، عزیزتر شده بود از تمامی شان
....
پس کوچه های بی خوابی من ، انتهایی ندارد. باید همینطور قدم بزنم در تمامیشان. خو گرفته ام به ، با خاطرات خوش بودن. گم کرده های من ، هیچ نشانه ای ندارند. حتی گربه سیاه و آقای آدامس فروش هم ، نزدیکشان نیست. من گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده ام. کوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و ، هیچوقت ، تمام نمی شوند. کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ، خودت هم می شوی ، جزو گم شده ها ...


چرا باید لبخند زد؟!

همه ما به سمت افرادیکه لبخند می زنند کشیده می شویم.

 1- لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.

2. لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد.

دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند.

3. لبخند مسری است.

لبخند زدن برایتان شادی می آورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید.

4. لبخند زدن استرس را از بین می برد.

وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.



5. لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند.

به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.

6. لبخند زدن فشارخونتان را پایین می آورد.

وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.

7. لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند.

تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.



8. لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد.

عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید.

9. لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید.

به نظر می رسد که افرادیکه لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند.

10. لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید.

لبخند بزنید. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که “زندگی خوب پیش می رود”. پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.



پس….همیشه لبخند بزنید