با خطاهای شناختی بیشتر آشنا شویم
خطای هفتم: استدلال
احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس
کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما
را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون
پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی
باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون
احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم،
پس حتما باید نومید باشم».
خطای هشتم: باید ها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و
انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به
طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید
اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی
حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند،
همین روحیه را ایجاد می نمایند.
آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به
کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر
متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر
سمج باشد».خیلی ها می خواهند با
«باید»
ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن
شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها
تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
خطای نهم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه
بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به
خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده»
و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا
شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و
«احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به
خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی
کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می
کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او
را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده
ایجاد نمی شود.
خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می
کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که
او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت « این نشان می دهد که من مادر بدی هستم» و
چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند.
شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس
این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه
ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند « علت زندگی زناشویی بد
من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر
ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود.
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس
کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما
را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون
پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی
باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون
احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم،
پس حتما باید نومید باشم».
خطای هشتم: باید ها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و
انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به
طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید
اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی
حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند،
همین روحیه را ایجاد می نمایند.
آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به
کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر
متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر
سمج باشد».خیلی ها می خواهند با
«باید»
ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن
شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها
تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
خطای نهم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه
بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به
خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده»
و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا
شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و
«احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به
خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی
کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می
کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او
را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده
ایجاد نمی شود.
خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می
کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که
او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت « این نشان می دهد که من مادر بدی هستم» و
چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند.
شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس
این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه
ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند « علت زندگی زناشویی بد
من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر
ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود.