همچنین پدر که کوه رنج ها را به دوش دارد کسی که با قدرتش عزت نفس را به فرزندانش آموزش می دهد کسی که سختی ها و مشکلات را فقط برای رفاه فرزندانش متحمل می شود تا مبادا از کوچکترین مسئله و یا کمبودی رنج ببرد و شاید پدر هم برای صبر و تحمل سختی ها خلق شده؛ نمی دانم چگونه آغاز کنم موضوع گزارشم را اما صحبت از کسانی است که هستند اما نیستند کسانی که اکنون تنها نفس می کشند و دور از روزهایی اند که آغوششان برای فرزندان و نوه هایشان همواره باز بود کسانی که اشک ها و سختی ها را در دوران جوانی برای آسایش فرزندان خود دوست داشتند آری هستند اما نیستند در میان فرزندان خود، راستی فکرش را که می کنم می بینم آنها حتی سفره هفت سین عید هم نداشته اند؛عید را چگونه سپری کردند؟سخت است در کنار خانواده نبودن آن هم پس از سال ها در کنار خانواده بودن.
دلشان شکسته است بسیار دل نازکند مبادا اگر آنها را دیدیم به سادگی از کنارشان گذر کنیم شاید با مواجه شدن این برخورد ما حتی گریه کنند و غصه دلشان بیشتر شود آنها نیازمند ترحم نیستند آنها محیط خانواده شان را می خواهند آنها نباید فراموش می شدند آنها برای فرزندان خود پیر شدند آنها روزی پدر و مادری بودند که به انتظار آمدن فرزند خود از مدرسه گوش به زنگ در داشتند...
گزارش را از آنجا شروع می کنم که تلفن همراهم زنگ خورد و نام امید زمانی مدیریت روابط عمومی سازمان مسکن و شهرسازی را بر روی صفحه دیدم که گفت:در روز چهارشنبه با جمعی از کارکنان سازمان،اصحاب رسانه و هنرمندان قصد داریم تا به خانه سالمندان برویم و من هم مشتاقانه دعوت او را پذیرفتم.
نم نم باران آغاز به بارش کرده بود که به خانه سالمندان واقع در خیابان 22 بهمن رسیدیم از پشت درب ورودی افراد سالمند را دیدم که بر روی صندلی های کنار حیاط نشسته بودند و باران را نظاره می کردند؛ تا با ما روبه رو شدند از جای خود بلند شدند و به سویمان آمدند و هنرمندانی چون امین حبیبی،حسین محمدی(بازیگر نقش چراغعلی) و اسطوره فوتبال خوزستان فرزاد آهک پور با دسته گل دلشان را به دست آوردند.
پس از آن به دیدن خوابگاه سالمندان رفتیم و با افرادی روبه رو شدیم که روی تخت دراز کشیده بودند و به سختی می توانستند بنشینند همچنین برخی از آنها توانایی نشستند را هم نداشتند؛ به آنها هم دسته گل و شیرینی داده شد و با لبخندی غمگین دست خود را به نشانه تشکر بلند می کردند.
در آن میان یکی از سالمندان به احترام ما روی تخت نشست و به زبان محلی بختیاری اشعاری را برای بازدیدکنندگان خواند او دستانش بسیار ضعیف بودند و به سختی بر دستان خود تکیه می کرد و سخن می گفت بیشتر با حسین محمدی خوش و بش کرد که بر حسب اتفاق از اشنایان قدیم و هم شهری او درآمد.
می خواستیم از قسمت مردان خارج شویم که یکی از سالمندان دیگر نزدیک آمد، او صدای خوبی داشت و به پیشنهاد پرسنل آنجا برایمان خواند،خود دست می زد و شادی می کرد حتی اندکی برایمان رقصید و با این کار شادی را در کنار ناراحتی برایمان بوجود آورد.
باغچه بزرگی در میان حیاط بود که آن را به دوقسمت تبدیل کرده بود و از میان باغچه با درختان، سایبانی درست شده بود و قسمت زنان و مردان را به هم وصل می کرد و می توان گفت حال و هوای خوبی برای نشاط سالمندان محسوب می شد.
در این خانه 36 سالمند مرد و 36 سالمند زن زندگی می کرد که با حساب پرسنل آنجا 80 نفر حضور داشت.
یکی از سالمندان مردُِ که 59 سال دارد به گفته خود از 16 سالگی خانواده اش را گم کرده همچنین به دلیل اینکه تا حدودی کند ذهن شده بود اصرار فراوانی بر این داشت تا گفته هایش را بنویسم به نوعی که با هر جمله می گفت بنویس بنویس... همچنین اصرر دیگر او بر این بود که از همه چیز عقبم.
در قسمت زنان سالمند رفتیم یکی از آنها که 70 سال داشت با وجود 2 فرزند پسر و 3 فرزند دختر آنجا زندگی می کرد و نمی دانست چه مدت است که آنجا زندگی می کند.
ماه سلطان نامش بود اشک هایش در چشمش حلقه زده بودند اما گریه نکرد و مدام به درک نشدنش از سوی فرزندان اشاره می کرد چرا که آنها اکنون ازدواج کرده اند و به احتمال همسرانشان تحمل او را برای خود سخت می دانند.
ما سلطان در سانحه تصادف همسرش را از دست می دهد و اینبار با جاری شدن اشک هایش آرزوی می کند که به خانه بازگردد چرا که خاطرات نوه هایش فرزندانش او را در محیط تنهایی آزار می داد.
این زن سالمند تا بحال به فرزندان خود نگفته که به خانه مرا بازگردانید چرا کعه می داند با مخالفت همسرانشان مواجه می شود و در پایان آرزو کرد که حالش بهبود یابد تا بتواند سر پای خود به مانند گذشته راه برود.
گوهر صمدی 85 ساله است که 1سال از آمدنش به خانه سالمندان می گذرد او را پسرش بنام هوشنگ به خانه سالمندان آورده و پسرش را سبب انتقال خود می داند و خود را به یک زندانی تشبیه می کند و می گوید: آرزوی دیدن دوباره خانواده ام را باید در دل پنهان کنم.
گوهر صمدی به مکانهای زیارتی علاقه فراوانی دارد که تا کنون به غیر از مکه مکرمه به اغلب مکانهای زیارتی سفر کرده و می گوید:من با توجه به سفرهای زیارتی که کردم دوست ندارم اینجا بمانم من می خواهم به خانه ام برگردم.
او ایام عید را بدگذرانده و تنها آرزویش این است که در خانه سالمندان نمانمد چرا که تنهایی را نمی تواند تحمل کند او می گوید:نه نفرین دارم نه دعا.
در پایان گفتگو با سالمندان، یکی دیگر از زنان که توانایی حرف زدن را به خوبی نداشت،بر اثر افتادن بر روی زمین قوزک پایش می شکند و اکنون تنها جایی که برایش امنیت محسوب می شود تختی است که روز و شب را روی آن سپری می کند او 2 فرزند پسر دارد که اکنون یکی در اهواز و دیگری در اندیمشک زندگی می کنند و می گوید:همسران پسرانم اجازه نمی دهند که از من نگهداری کنند.
او ابراز دلتنگی اش برای محیط خانواده است و دوست دارد مثل گذشته در جمع خانواده و در کنار آنها سال را تحویل کند و عیدی بگیرد و بدهد.